قوله تعالى: الطلاق مرتان الآیة... حکم طلاق در روزگار جاهلیت و در ابتداء اسلام پیش از نزول این آیت آن بود که هر آن کس که زن خویش را طلاق دادى اگر یکى و بیشتر، طلاق را حصرى و حدى نبود، و مرد را حق رجعت بود در روزگار عدة، تا آن گه که زنى آمد بعایشه نالید از شوى خویش، که وى را طلاق میداد بر دوام، و رجعت میکرد بر سبیل اضرار، و عایشه آن قصه با رسول صلى الله علیه و آله و سلم بگفت، و در آن حال این آیت آمد و حد طلاق پیدا شد و به باز آمد. گفتند یا رسول الله الطلاق مرتان و این الثالثة؟ این دو طلاق است که گفت ذکر سیم کجاست؟ گفت: فإمْساک بمعْروف أوْ تسْریح بإحْسان این تسریح نام سدیگر طلاق است. و نامهاى طلاق در قرآن سه است: طلاق و فراق و سراح: «طلقوهن و فارقوهن و سرحوهن».


معنى آیت آنست که طلاق که بوى رجعت توان کرد دو است، بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت، أوْ تسْریح بإحْسان یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود، پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وى را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید. که نکاح تازه باید کرد. اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وى را طلاق سوم دهد بینونت کبرى حاصل شود. و تا آن زن بنکاح بشوهرى دیگر نرسد بهیچ وجه وى را با خود نتواند گرفت.


اینست که الله گفت: فإنْ طلقها فلا تحل له منْ بعْد حتى تنْکح زوْجا غیْره ثم قال و لا یحل لکمْ أنْ تأْخذوا مما آتیْتموهن شیْئا جاى دیگر بشرح‏تر گفت: و إنْ أردْتم اسْتبْدال زوْج مکان زوْج و آتیْتمْ إحْداهن قنْطارا فلا تأْخذوا منْه شیْئا إلا أنْ یخافا ألا یقیما حدود الله این خوف بمعنى علم است، میگوید مگر که بدانند که اندازه‏هاى خداى در معاملت و صحبت بپاى نتوانند داشت، آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوى باز خرد، و جدایى جوید.


یعقوب و حمزه یخافا بضم یاء خوانند، و درین قراءت خوف بمعنى ترس باشد لا بد.


میگوید: مگر شوى زن را به ترساند، و زن شوى را. و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید، و از دل و خوى خود نبایست بیرون دهد، اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوى بگذاشت، و نه بر مرد که کاوین باز گرفت، چون بر وجه افتد او باز خریدن بود.


مفسران گفتند: این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصارى و زن وى جمیله نام ام حبیبه بنت عبد الله بن ابى فرود آمد، که شوهر باغى بمهر بوى داده بود، و زن وى را نخواست و از وى جدایى جست و خویشتن را بآن کاوین از وى باز خرید، و اول خلعى که در اسلام برفت این بود. فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال: یکى آنک حدود الله بپاى نتوانند داشت، دیگر آنک کسى سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند، و آن کار لا بد کردنى باشد، درین حال خلع مکروه نیست. و خلع آنست که زن را طلاقى بعوض دهد تا بینونت حاصل شود، پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید، آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد، و اگر این خلع با اجنبى رود چنانک عوض آن طلاق اجنبى دهد نه زن خویش، بمذهب شافعى روا باشد.


فإنْ طلقها فلا تحل له منْ بعْد حتى تنْکح زوْجا غیْره اگر شوى زن را طلاق سوم دهد پس وى را بزنى حلال نیست تا شوى دیگر کند، و آن شوى بوى رسد رسیدنى که هر دو غسل کنند، اینست معنى آن خبر که مصطفى ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظى را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوى نرسیده بود گفت صلى الله علیه و آله و سلم


«لا، حتى تذوقى عسیلته و تذوق عسیلتک»


و حد اصابت که تحلل بآن حاصل شود «......» و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده، یا....... فإنْ طلقها این شوى دوم است اگر او را طلاق دهد، یعنى باختیار نه باکراه، پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فلا جناح علیْهما أنْ یتراجعا تنگیى نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند، پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین.


إنْ ظنا أنْ یقیما حدود الله قال مجاهد اى ان علما ان نکاحهما على غیر الدلسه، و عنى بالدلسة التحلیل. مذهب سفیان و احمد و اوزاعى و جماعتى آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است، و بمذهب شافعى چون در آن شرطى نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست، اما مکروه است، که مصطفى ع گفت: «لعن الله المحلل و المحلل له»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «الا ادلکم على التیس المستعار؟ قالوا بلى یا رسول الله، قال هو المحلل و المحلل له»


و یقال إنْ ظنا أنْ یقیما حدود الله اى ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما على الآخر میگوید تنگى نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجاى آرند، حق مرد بر زن و حق زن بر مرد: اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بى دستورى وى بیرون نیاید و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند، و از شوى خویش جز نیکویى باز نگوید، و بستاخى که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند، و در مال وى خیانت نکند، و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکى بدر سراى آید چنان جواب ندهد که وى را بشناسد، و با شوهر بآنچه بود قناعت کند، و زیادتى نجوید، و حق وى از آن خویشاوندان فرا پیش دارد، و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد، چنانک صحبت و عشرت را بشاید، و خدمتى که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد، و با شوهر بجمال خویش فخر نکند، و بر نیکوئیها که از وى دیده باشد ناسپاسى نکند، که رسول خداى گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند: یا رسول الله چرا چنین است؟


گفت از آنک لعنت بسیار کنند، و با شوهر ناسپاسى کنند. و در خبر است که اگر سجود جز خداى را عز و جل روا بودى زنان را فرمودندى براى شوهر. و عظیم‏تر آنست که مصطفى گفت ع: «حق الزوج على المرأة کحقى علیکم، فمن ضیع حقى فقد ضیع حق الله، و من ضیع حق الله فقد باء بسخط من الله و مأواه جهنم و بئس المصیر»


و قال ابن عمر: جاءت امرأة الى النبى صلى الله علیه و آله و سلم فقالت یا رسول الله ما حق الزوج على المرأة؟ فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت على ظهر قتب، و لا تصوم یوما الا باذنه، الا رمضان، فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها، و لا تخرج الا باذنه، فان خرجت لم تقبل لها صلاة، و لعنتها ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب، حتى ترجع.»


و قال کعب، اول ما تسئل المرأة یوم القیمة عن صلوتها، ثم عن حق زوجها» و قال صلى الله علیه و آله و سلم: «المرأة اذا صلت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اى ابواب الجنة شاءت»


اما حقوق زنان بر مردان: آن است که مرد با ایشان بخوش خویى زندگانى کند، و ایشان را نرنجاند، بلکه رنج ایشان را احتمال کند، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کند، که ایشان را از ضعف و عورت آفریده‏اند، و هیچ کس از زنان چنان احتمال نکردى که رسول خدا، تا آن حد که زنى دست بر سینه وى زد بخشم، مادر آن زن با وى درشتى کرد، رسول خدا گفت: بگذار که ایشان بیشتر ازین کنند و من فرو گذارم. عمر خطاب با درشتى وى در کارها میگوید: مرد باید که با اهل خویش چنان زید که با کودکان، و با درجه عقل ایشان آید، و با ایشان مزاح و طیبت کند، و گرفته نباشد اما مزاح و طیبت بآن حد نرساند که هیبت و سیاست مرد بجملگى بیفتد، و مسخر ایشان شود، که رب العزة گفت: الرجال قوامون على النساء پس باید که مرد مستولى باشد بر زن نه زن بر مرد.


و در خبر است که‏ «تعس عبد الزوجة»


نگونسارست آن مرد که بنده زنست، و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف، نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند، و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است. مصطفى گفت: یک دینار که مردى در عزا هزینه کند، و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند، و یک دینار که بدرویشى دهد، و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند، فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد. و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد، که در اثر مى‏آید که خداى و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتى که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتى آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد، که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد، و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد، و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصى شود، که الله گفت: قوا أنْفسکمْ و أهْلیکمْ نارا و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستى کند در عطا و در نواخت، و بآنچه در اختیار وى آید، که در خبر است: «من کانت له امرأتان فمال الى احداهما جاء یوم القیمة و شقه مائل»


و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست: که زن معاذ پرسید از مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم، گفت: یا رسول الله ما حق الزوجة على زوجها؟ قال ان لا یضرب وجهها، و لا یقبحها، و ان یطعمها مما یأکل، و یلبسها مما یلبس، و لا یهجرها»


و روى ان رجلا جاء الى عمر رض یشکو زوجته، فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه، فقال الرجل انى ارید ان اشکو الیه و له من البلوى مالى، فرجع. فدعاه عمر فقال انى اردت ان اشکو الیک زوجتى فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت. فقال عمر انى أتجاوز عنها لحقوقها على، اولها انها تستر بینى و بین النار، فیسکن قلبى بها عن النار. و الثانى انها خازنة لى اذا خرجت من منزلى تکون حافظة لمالى، و الثالث انها قصارة لى تغسل ثیابى، و الرابع ظئر لولدى. و الخامس انها خبازة طباخة. فقال الرجل ان لى مثل ذلک فاتجاوز عنها، قوله: و إذا طلقْتم النساء فبلغْن أجلهن الآیة... اى قاربن بلوغ اجلهن، و اشرفن على ان بین بانقضاء العدة، فأمْسکوهن بمعْروف میگوید چون طلاق دهید زنان را، و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را، مراجعت کنید. و مراجعت بمذهب شافعى بقول است نه بفعل، و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحب است، و حاجت برضاء زن نیست، و لفظ صریح در رجعت آن است، که گوید: راجعتها یا گوید: رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد. و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض، وى را حق رجعت نبود، و بینونت حاصل شود، و کسى که حدود الله در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت، و شرائط آن بجاى نتواند آورد، اولى تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید. و زن مالک نفس خویش گردد: چنانک رب العزة گفت: أوْ سرحوهن بمعْروف.


پس گفت و لا تمْسکوهن ضرارا این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل، و نه بگشاید تا از وى بدل گیرد، وى را طلاق میدهد، چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وى را با خود آرد، و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وى نشاند. گویند ثابت بن یسار الانصارى چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وى آمد، و او را تهدید کردند، و از آن باز زدند، هم بکتاب و هم بسنت: کتاب اینست که گفت: و لا تمْسکوهن ضرارا لتعْتدوا. و سنت آنست که مصطفى ع گفت: «ملعون من ضار مسلما او ماکره»


آن گه در تهدید بیفزود و گفت: «و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه»


بر خویشتن بیداد کرد آن کس که مسلمانى را زیانکار کرد یا با مسلمانى ستیز برد. و فى الخبر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام.


و لا تتخذوا آیات الله هزوا دین خدا و شریعت مصطفى بافسوس مگیرید، و بتعظیم فرا پیش آن شید، این آیت بآن آمد که قومى کار طلاق و عتاق و نکاح را سست فرا میگرفتند، بزبان میگفتند پس از آن باز مى‏آمدند، و بر بازى مى‏گرفتند: رب العزة گفت: چنین مکنید که حدیث شرع بازى نیست، و کار دین مجازى نیست. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم این آیت بر خواند، و گفت: «من طلق او حرر او نکح او انکح فزعم انه لاعب فهو جد»


و روى انه قال: «خمس جدهن جد و هزلهن جد: الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر.»


و اذْکروا نعْمة الله علیْکمْ بالایمان و احفظوا و ما أنْزل علیْکمْ من الْکتاب و الْحکْمة فى القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یعظکمْ به اى بالقرآن عن الضرار فى الطلاق. و اتقوا الله فلا تعصوه فیهن. و اعْلموا أن الله بکل شیْ‏ء من اعمالکم علیم فیجازیکم بها. اگر کسى گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خداى است بر بندگان، مهینه نعمتهاست، چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنى دارد؟ جواب آنست: که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است، و جاه، و تن درستى، و زینت دنیا، و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است، پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند. وجهى دیگر گفته‏اند: که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت، و بیان شرف آن را در میان نعمتهاى دیگر، چنانک جاى دیگر ملائکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرئیل و میکائیل را بذکر مخصوص کرد، تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر.


و إذا طلقْتم النساء فبلغْن أجلهن الآیة... این آیت در شأن معقل بن یسار المزنى آمد خواهر خود را بمردى داد آن مرد وى را دست باز داشت، زن در عدت شد، داماد پشیمان گشت، وى را باز خواست، معقل گفت: «اقررت عینک بکریمتى فطلقتها» چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامى خویش آن گه وى را طلاق دادى، ثم جئت تسترجعها، بعد از آن آمدى وى را مى‏باز خواهى! و الله لا رجعت الیک ابدا. بخدا که هرگز با تو نیاید، این آیت آمد مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم بر معقل خواند. معقل گفت رغم انف معقل لامر الله و رسوله، و زوجها منه و کفر عن یمینه. عضل منع باشد، و الداء العضال هو الداء المنیع على المتطبب.


إذا تراضوْا بیْنهمْ بالْمعْروف یعنى اذا تراضیا بینهما، که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بالْمعْروف بنکاحى حلال و مهرى جایز، و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند، و بچشم تر و نیکوتر، شما که قیمانید ایشان را باز مدارید، که به نکاح باز شوى خویش میگردند.


ذلک یوعظ به منْ کان منْکمْ یوْمن بالله و الْیوْم الْآخر الآیة...


این نهى عضل که کردیم و راه که نمودیم پندى است که خداى میدهد گرویدگان را بخداى و روز رستاخیز. ذلکمْ أزْکى‏ لکمْ و أطْهر این شما را نزدیکتر و سزاوارتر، او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانى چشیده، از شوى نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده، و أطْهر و دلها پاکتر بود، از آنک مرد از زن حرام مى اندیشد به پشیمانى، و زن بدل از شوهر حرام مى‏اندیشد به پشیمانى، أطْهر اینجا بمعنى همانست که در سورة الاحزاب گفت: ذلکمْ أطْهر لقلوبکمْ و قلوبهن و هر دو طهارت است از ریبت و دنس، و آنجا که گفت هولاء بناتی هن أطْهر لکمْ یعنى: احل لکم من نکاح الرجال ازوجکموهن» و در قرآن وجوه طهارت فراوان است، و بجاى خویش شرح آن گفته شود ان شاء الله.


و الله یعْلم و الله میداند، که آن زن رجعت را خواهاست و شوى وى را خواها، و أنْتمْ لا تعْلمون و شما که اولیائید و عضل مى‏کنید و زن را از رجعت باز مى‏دارید نمیدانید. این آیت دلیل شافعى است که گفت: نکاح بى ولى درست نباشد، که اگر بودى این خطاب تزویج و نهى عضل با وى نرفتى، و در آن فایدت نبودى، که زن بر کار خود پادشا بودى. یدل علیه ما


روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال: «لا نکاح الا بولى مرشد و شاهدى عدل»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم: «ایما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل، فان مسها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له.